در بستر اندیشه های سرخم باران میبارید
دانه های باران را به شکوه ترنم نگاهت
دونه دونه دردست های لرزانم شمردم
که نام زیبایت بارانی شد
آرزویئ کردم
کاش باران از دست هایم نمی ریخت
که دستانم را به دلم گرم فشردمش
بوئ احساس خنکی آرام بخشی
مرا در خود فرو ریخت
چشمانم رایارای گشودن نماند
شاید خواب میدیدت
(مجید)
نظرات شما عزیزان:
|